Worst News

اون روز رو یادته که یهو بی مقدمه بهم بدترین خبر دنیا رو دادی؟

خبر درست به اندازه ی خودش بد بود
هزار مرتبه بدتر از آن چه باید بود

هزار مرتبه تا مرز مرگ برد مرا
به دست سرترین داغ ها سپرد مرا

تو را که متن تمام کتاب ها بودی
تو را که لُب کلام کتاب ها بودی

تو را گرفت تو را قصه کرد توی دلم
و خاطرات تو را غصه کرد توی دلم

و ریخت توی دلم یک بغل غم و تردید
خبر به روی دلم خاک مردگان پاشید …

***
« خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد »*

گاهی که نشسته ام و برای خودم فکر می کنم ، از خودم می پرسم : اگر من جای «او» بودم ، چه کار می کردم ؟ می گذاشتم خوانواده ام بیایند و مرا با خودشان ببرند ؟ اصلن به هر کس و ناکس دیگه می گفتم که بفهمند یا نفهمند ؟ اگر من جای «او» بودم و دوستت داشتم واقعن ؟ … اگر من جای «تو» بودم و دوستش داشتم واقعن ؟ …
نه ! فقط نشسته ام و برای خودم فکر می کنم ! برای «خودم» که نه «او» است ، و نه «تو» !!

* این یک بیت از زنده یاد نجمه زارع

How Do You Do My Love?

به دوست داشتنت ادامه می دهم . به دوست داشتن تو که از تو ناچارم و به خواستنت دچار
به دوست داشتن و خواستن جسم و جان تو ، هوای تو و تمام آن چه که تو را لمس میکند و در برمی گیرد و از من جدا می کند
هنوز هم حسرت ادامه ی آن شعر را دارم که تجریش بودیم و تو می خواندی و نیمه کاره ماند !
با تمام این ها ، من خوبم و هنوز نمرده ام ( و شاید تنها بد بودنم همیِن باشد ! ) … تو خوبی عزیز بی معرفت نامردم من ؟

Just A Wish

اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بیگمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم
و تو نیز
هرگز ندیدن من را
آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت؟

Catastrophe

به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری
من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس
واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
تو توانایی آن را داری
که به این فاجعه پایان بخشی

Why?

تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟

I’m Patient But …

من صبورم اما به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما چقدر با همه ی عاشقیم محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند … می ترسم
من صبورم اما آه  … این بغض گران صبر نمی داند چیست

Gloat

دیگر بس است زیبای من از سفر بیا
بغض تمام پنجره ها در غمت شکست
چشمم به حرمت غم تو تا سحر گریست
در ساحل عبور تا صبحدم نشست
در کوچه های حادثه ، تنها شدن بس است
دیگر برای عاطفه هم طاقتی نمانده است
رفتی و آن قناری زیبا و مهربان
یک نغمه هم برای دل عاشقان نخواند
با دیدن طلوع دو روح همیشه سبز
قلبم برای تازه شدن تنگ می شود
تو رفته ای و نقره ی مهتاب آرزو
از غصه ی غروب تو کمرنگ می شود
یک شب به احترام دل عاشقم بیا
مُرد از غمت ستاره ی دل آسمان من
هر شب کنار پنجره ، تنها نشسته ام
شاید بگیری از دل رویا نشان من
از آن زمان که رفته ای از کوچه باغ عشق
در چشم یاس عاطفه باران گرفته است
جُرم تو بی گناهی و اندوه تو بزرگ
صبرو قرار از دل یاران گرفته است
رفتی و دل به یاد نگاه بهاریت
در آرزوی یک تپش عاشقانه است
امواج سرخ دیده ی دریایی دلم
غرق نیاز و حسرت و اشک و بهانه است
روحم فدای خستگی چشم عاشقت
جرم تو مهربان شدن و بی ریا شدن
تنها گناه آن دل دریایی تو بود
یک روز محض خاطر گل ها فدا شدن
اما بدان فرشته ی من در جهان عشق
دست غریب لاله فشردن گناه نیست
اینجا هنوز مثل نگاه تو هیچکس
تسکین درد یاسمن بی پناه نیست
حس لطیف و آبی باران انتظار
تنها بلوری از دل بی انتهای تست
سوگند آسمانی دل های مهربان
هر شب به احترام شکفتن برای تست
دیگر بس است پونه ی من از سفر بیا
پیوند عشق با این دل شیدا همیشگی ست
دیدار با طراوت چشمانت ای بهار
زیباترین حضور شکوفای زندگی ست

Regret

در حسرت چشم تو دل ماه شکست
چشمان ِ هزار غنچه راه شکست
تو رفتی و بعد ِ تو دلم مثل بلور
افتاد ز موج شوق و ناگاه شکست

Love …

سیه چشمی به کار عشق استاد
درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد

Wind

دستانم سرد است دست تو را میگیرم،
چشمانم را میبندم تا فقط صدای تو را بشنوم،
صورتت را با آن لبخند همیشگی تصور میکنم،
صدایت مثله همیشه گرم و آرام است،
دلتنگی ام دارد از بین می رود،
باد سردی می وزد، تمام وجودم یخ میکند،
چشمانم را باز میکنم تا در آغوش گرمت جا بگیرم،
اما باد تو را نیز با خود برده است و من سرد و تنها با دلتنگی اینجا ایستاده ام