شکستت میدهم آخر

همانند بُتی مغرور و زیبایی تو ای دختر
من ابراهیم می گردم شکستت میدهم آخر

و شاید هم مرا با آتش عشقت بسوزانی
اگر اینگونه هم گردد ، اسیرت میشوم ، بهتر

نگاهت می کنم سردی ، نگاهت می کنم گرمی
به بازی ام گرفتند این دو تا چشمان خیر و شر

دلت را می بُری از من و من درگیر چشمانت
عمیقا گیر کردم بین اسم دل بُر و دلبَر

برایت هر چه می گویم تو انگاری نه انگاری
و من در شعر میگیرم شگرد و شیوه ای دیگر

عزیزم تاجر عطری ، برند مطرحی داری
تو می آیی و میگیرد فضا را بوی نیلوفر

میان مردها من بهترینم “جدّی باور کن”
اگر حرفی شنیدی پشت من ، عمرا نکن باور

بیا آن روسری قرمز گلدار را سر کن
بترکد چشم بدخواهان ، عزیزم می شوی محشر

تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم
بگو مثل بسیجی ها عروسم می شوی خواهر ؟

نگاهم در نگاهت، منتظر هستم جوابت را
و در یک لحظه می آید صدای بستن یک در

و با یک شاخه گل در پشت در ماتم و مبهوتم
همانند بُتی مغرور و زیبایی تو ای دختر

به زودی می نویسد عاشقی بر پشت یک خاور
من ابراهیم میگردم شکستت میدهم آخر

Leave a Reply