شـــاید تمام قصـــه ی ما این سه جمله بود:
آشوب بـودی آمــــدی و رد شـدی ، همـــین!
من سطحی از تـــرک شـده بودم که بشکنم
تو آخـریـن تلنگر ایــن سـد شـدی ، همـــین!
هـــرگـز تـو انـتـــخاب نکــــردی مـرا ، فـقـط
گاهــی بر این دو راهه مردد شدی ، همین!
حـذف بـیــــای قـافــیه هـا کــــــار تـو نـبـود
تو بـاعـث ردیـف نـیـامـد شــــدی ، همـــین!
حـرفـی کـه در دقــایـق زخــمی انـتـــظـــار
تـیــر خــلاص را بــه دلم زد شدی، همـــین!
بـا ایـــن هـمـه شـکایـتـی از تـو نـمی کــنـم
تنها قبول کن که کمــی بد شدی…همـــین !
