Sometimes I Wonder

گاه مي‌انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس مي‌گويد
آن زمان که خبر مرگ مرا ميشنوي
روي خندان تو را کاشکي ميديدم
شانه بالا زدنت را بي قيد
و تکان دادن دستت که مهم نيست زياد
و تکان دادن سر را که عجب! عاقبت مُرد؟
افـــسوس! کاشکی می دیدم
:من به خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
ميتواني تو به من زندگاني بخشي
يا بگيري از من آنچه را مي‌بخشي
چه کسي خواهد ديد
مردنم را بي تو
گاه مي‌انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس مي‌گويد
من درون قفس سر اتاقم دل تنگ
میپرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران، باران
شیشه پنچره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

Leave a Reply