غروب سخت نمناکی است
خزان بی وقفه می تازد
تبرسان زخم می بخشد
گرت یک لحظه بنوازد
ز سرما پیر مردی خم
به زیر چتر می نالد
و با لبخند تلخ خود
به چتر خویش می بالد
ورایم کوچه ی تنگی
که تا ته سخت مه گیر است
به سان رود می ماند
گذاشتن زان دگر دیر است
درختی در نظر دارم
شفق رنگ است هر برگش
در این بی رحمی سرما
مبادا سر رسد مرگش
سپهر از خشم می غرد
مدارا بایدش چندی
که از سهمش به آغوشی
نلرزد طفل دلبندی
عجب سوزی! چه سرمایی!
به هر سو بنگری دریا
دگر این سان نبیند کس
نه در واقع نه در رویا
One Reply to “At Dusk !!”
Leave a Reply
You must be logged in to post a comment.

سلام ميگيم مثل اينكه من بايد شكايتت را بكنم !