دلم هوای بودنت کرده
هوای بهونه و بیتابی هر دم غروبت
که تو هی فال قهوه بگیری
و به انگشت
هر دویمان را که ته فنجان پیچک وار درهم امیخته ایم
نشان دهی.
شب هنگام
نسیم خنک از تب روز تابستانی می کاهد
و تو
گیلاس سرخی به لب میگیری
دندان میزنی و لبت را با اب گیلاس خنک میکنی.
گیلاسی بین دندانهایت نگه میداری
لبت را نزدیک لبم میاوری
و مرا شریک میکنی.
سهم من نیم گیلاس تو و لب سرخ هوسناکت.
به هسته که میرسیم
زیر زبانت پنهانش میکنی
و قایم موشک بازی هسته
و جستجویش با زبانمان
تعبیر فال هر دم غروبمان.
