عزیز من!
هيچ چيز مثل اندوه ، روح را تصفيه نمي كند و الماس عاطفه را صيقل نمي دهد ؛ اما ميدان دادن به آن را هرگز نمي پذيرم . هر قدر كه به غم ميدان بدهي ، ميدان مي طلبد ، و باز هم بيشتر و بيشتر …
غم عقب نمي نشيند مگر آن كه به عقب براني اش ، مگر آن كه بي رحمانه سركوبش كني …..
من محتاج آن لحظه هاي دلنشين لبخندم، لبخندي در قلب ،علي رغم همه چيز… قهر ، زبان استيصال است .
قهر پرتاب كدورت هاست به ورطه سكوت موقت؛ و اين كاري ست كه به كدروت، ضخامتي آزاردنده مي دهد.
قهر دو قفله كردن دري ست كه به اجبار، زماني بعد، بايد گشوده شود، و هر چه تعداد قفل ها بيشتر باشد و چفت و بست ها محكم تر، در ناگزير، با خشونت بيشتر گشوده خواهد شد.
و راستي كه چه خاصيت؟
ما باید بپذیریم كه سخن گفتن مداوم – و حتي دردمندانه – در باب يك مشكل، كاري است به مراتب انساني تر از سكوت كردن درباره ي آن.
بیا رنجيدگي هاي حاصل از روزگار را، چون موج هاي غران بيتاب از سر بگذرانيم و باز بالا بپريم و بالاتر، و فرياد بكشيم:
آْلا اي موج ديگر! بيا بيتاب بگذر!
مهربانم!
نباید خوشبختي را در چنان هاله يي از رمزو راز ، لوازم و شرايط ، اصول و قوانين پيچيده ي ادراك ناپذير فرو ببريم كه خود نيز درمانده در شناختش شويم …
زندگي ، بدون روزهاي بد نمي شود ؛ بدون روزهاي اشك و درد و خشم و غم . خوب است جاي كوچكي هم براي گريستن باز كنيم ؛ اين طور در گرفتاري هايمان غرق نشويم ، واز ياد نبريم كه قلب انسان ، بدون گريستن مي پوسد ؛و انسان ، بدون گريه ، سنگ مي شود …!
like 🙂
that was the best trip ever :*
عزیز من!
هيچ چيز مثل اندوه ، روح را تصفيه نمي كند و الماس عاطفه را صيقل نمي دهد ؛ اما ميدان دادن به آن را هرگز نمي پذيرم . هر قدر كه به غم ميدان بدهي ، ميدان مي طلبد ، و باز هم بيشتر و بيشتر …
غم عقب نمي نشيند مگر آن كه به عقب براني اش ، مگر آن كه بي رحمانه سركوبش كني …..
من محتاج آن لحظه هاي دلنشين لبخندم، لبخندي در قلب ،علي رغم همه چيز… قهر ، زبان استيصال است .
قهر پرتاب كدورت هاست به ورطه سكوت موقت؛ و اين كاري ست كه به كدروت، ضخامتي آزاردنده مي دهد.
قهر دو قفله كردن دري ست كه به اجبار، زماني بعد، بايد گشوده شود، و هر چه تعداد قفل ها بيشتر باشد و چفت و بست ها محكم تر، در ناگزير، با خشونت بيشتر گشوده خواهد شد.
و راستي كه چه خاصيت؟
ما باید بپذیریم كه سخن گفتن مداوم – و حتي دردمندانه – در باب يك مشكل، كاري است به مراتب انساني تر از سكوت كردن درباره ي آن.
بیا رنجيدگي هاي حاصل از روزگار را، چون موج هاي غران بيتاب از سر بگذرانيم و باز بالا بپريم و بالاتر، و فرياد بكشيم:
آْلا اي موج ديگر! بيا بيتاب بگذر!
مهربانم!
نباید خوشبختي را در چنان هاله يي از رمزو راز ، لوازم و شرايط ، اصول و قوانين پيچيده ي ادراك ناپذير فرو ببريم كه خود نيز درمانده در شناختش شويم …
زندگي ، بدون روزهاي بد نمي شود ؛ بدون روزهاي اشك و درد و خشم و غم . خوب است جاي كوچكي هم براي گريستن باز كنيم ؛ اين طور در گرفتاري هايمان غرق نشويم ، واز ياد نبريم كه قلب انسان ، بدون گريستن مي پوسد ؛و انسان ، بدون گريه ، سنگ مي شود …!
🙂