در میان قاب کوچکم
یک کبوتر آشیانه کرده است
باز هم برای یک سفر
تنگی دل مرا بهانه کرده است
قلب من درست مثل این زمین
مثل عصر روزهای جمعه است
مثل عصر روزهای جمعه سوت و کور
مثل عصر جمعه در انتظار یک ظهور
آه این زمین چقدر کوچک است
قلب من میان این حقارت بزرگ گیر کرده است
در میان ساکنان این زمین
هیچ دست مهربان
دفتر دل مرا ورق نزد
هیچ قلب شیشه ای
در کنار قلب کوچکم نماند
چشم های هیچ کس
اشک پشت پرده ی مرا ندید
هیچ دست آشنا از درخت آرزو
سیبی از دعا برای من نچید
راه ماه را به من نشان نداد
حمله سپاه غصه ام
قلب این جماعت سیاه را تکان نداد
در عوض هر کس از کنار من گذشت
قلک دل مرا شکست
سکه ی صداقت مرا ربود
