این روز ها که می گذرد
هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود،
یک آشنای دور
صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده،
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند.
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار،
یک لحظه بی بهانه توقف کند
تا چشم های خسته ی خواب آلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در قاب
و طرح واژگونه ی جنگل را
در آب بنگرند.
آن روز
پرواز دست های صمیمی
در جستجوی دوست
آغاز می شود.
روز وفور لبخند
لبخند بی دریغ
لبخند بی مضایقه ی چشم ها….
آن روز
بی چشمداشت بودن لبخند،
قانون مهربانیست.
روزی که سبز، زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند،
بشکفند.
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نیاز داشته باشند،
بشکنند!
ای روز های خوب که در راهید…!
ای جاده های گمشده در مه…!
ای روزهای سخت ادامه…!
از پشت لحظه ها به در آیید.
4 Replies to “These Days…”
Leave a Reply
You must be logged in to post a comment.

surprise!!
HAPPY ENGINEER’S DAY!
ممنونم زی، شعر فوق العاده زیبایی بود
گفتى: غزل بگو! چه بگويم مجال كو
شيرين من، براى غزل شور و حال كو
پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى
گيرم هواى پرزدنم هست، بال كو
گيرم به فال نيك بگيرم بهار را
چشم و دلى براى تماشا و فال كو
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو
رفتيم و پرسش دل ما بى جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال كو
چه لذت غریبی دارد زندگی کردن