Nightfall

در راهی بی نور قدم می گذارم
قدم هایی کوتاه نا مطمئن
جلوی راهم افسانه هایی را می بینم که هر کدام رازی پشت خود پنهان کرده اند
چهره ها و چشم هایی را می نگردم که دردی در دل خود نگاه داشته اند
از روی جوی خیابان ها می پرم تا راهم یکنواخت نباشد

ناگهان پایم پیچ می خورد تعادلم را از دست می دم اما می دانم نمی افتم
دوباره پا در جاده می گذارم
سرم را رو به آسمان می کنم تا آبي آسمان ستایش کنم
دلم غمناک می شود
چون باز ابری سایه اش روی خورشید گسترد و نگذاشت غروب را ببینم

نا گهان ظلمت شکافت
آذرخشي فرود آمد ، و مرا ترساند
رگباری نشست بر شانه هایم از در همدلی
اما کوتاه
خواستم سايه را به دره رها کنم اما سکوت نگذاشت
و من همچنان

The Pencil

یه روز با هم قرار گذاشتیم که واسه همیشه همدیگرو دوست داشته باشیم
روی کاغذ دلامون بنویسیم که هرگز همدیگرو فراموش نکنیم
من خودکاری برداشتم و پر رنگ نوشتم که ” هرگز فراموشت نخواهم کرد”
اما ندونستم چرا اون منو فراموش کرد ….؟؟!!
تا اینکه یه روز فهمیدم که اون تنها با مدادی فریبم داد….


Broken Wings

These broken wings can take me no further,
I’m lost, and out at sea,
I thought these wings would hold me forever,
And on to eternity,
And far away I can hear your voice,
I can hear it in the silence of the morning,
But these broken wings have let me down,
They can’t even carry me home.

The Moon and The Wolverine

Why is the moon so lonely?
cause she used to have a lover, his name was kuekuatsheu and they lived in the spirit world together.
Its a true story.
Every night they would wander the skies together,
but one of the other spirits was jealous
trickster, wanted the moon for himself
so he told kuekuatsheu that the moon had asked for flowers.
he told him to come to our world and pick up some wild roses
but kuekuatsheu didn’t know that once you leave the spirit world, you can never go back.
and every night he looks up in the sky and sees the moon and howls her name.
but, he can never touch her again.
kuekuatsheu means the wolverine.
the story I told you now, about the man who gets flowers for the moon …
I had it backwards,
I thought you where the moon and I was the wolverine, but you’re the trickster, aren’t you?
I’m just the fool that got played!
the worst part of it is that I should have known,
but I ignored my instincts, I ignored what i really know,
and that will never happen again …

میدونی چرا ماه انقدر تنهاست؟
چون قبلاً یه عاشق داشت، اسمش کیوِکواتسو بود.
اونا توی دنیای ماورایی با هم زندگی می کردن
این یه داستان واقعیه.
اونا هر شب توی آسمونا می چرخیدن و با هم خوش بودن
ولی یکی از ارواح خیلی بهشون حسادت می کرد
اسمش فریبکار بود و ماه رو واسه خودش می خواست
واسه همین یه روز به کیوکواتسو گفت که ماه دلش گلهای وحشی می خواد
بهش گفت که باید به دنیای ما بیاد، به دنیای مادی، و واسه ماه گلهای وحشی بچینه.
ولی کیوکواتسو یه چیزی رو نمی دونست، اونم اینکه وقتی از دنیای ماورایی خارج شی دیگه نمی تونی برگردی.
حالا هر شب به آسمون نیگا میکنه و ماه رو میبینه و اسمش رو فریاد میزنه.
ولی دیگه هیچوقت نمی تونه اون رو لمسش کنه و باهاش باشه
این داستانی که برات گفتم، درباره مردی که به زمین میاد تا برای ماه گل بچینه، خودم اشتباه متوجهش شدم
فکر میکردم که تو ماهی و من گرگینه ی تو.
ولی تو، تو اون فریبکار بودی و من یه آدم احمق که بازی داده شد.
میدونی بدترین قسمتش این بود که باید می دونستم ولی چشم پوشی کردم
واسه همین واسه خاطر کاری که باهام کردی دیگه عاشق نمیشم و دل به کسی نمی بندم مبادا تو باشی و دوباره دلم رو بشکونی و باهام بازی کنی …

Piece by piece

First of all must go
Your scent upon my pillow
And then I`ll say goodbye
To your whispers in my dreams
And then our lips will part
In my mind and in my heart
Cause your kiss went deeper than my skin

Piece by piece, Is how i`ll let go of you
Kiss by kiss, Will leave my mind, One at a time, One at a time
Just remember This is what you chose

The Key !

Oh gambler remember the love that you lend,
Will never come back for the game has no ending;
The smiler is calling, you turn for the deal,
And the aces keep falling with every spin of the wheel;

Then you gather your winnings,
You’re ready to leave,
But the door will not open,
You’ve thrown away the key,
Oh there’s no point in staying,
So don’t wait to see,
For the door will not open,
You’ve thrown away the key…

Never!

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی:
هرگز…هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز کشت

I Asked Her …

گفتمش با غم هجران چه کنم؟ گفت: بسوز

گفتمش چاره ی این سوز بگو! گفت: بساز

Incomplete

I tried to go on like I never knew you
I’m awake but my world is half asleep
I pray for this heart to be unbroken
But without you all I’m going to be is
Incomplete

من و خدا و خواهش و تمنا و انکار و کلاس!

از خدا خواستم بهم نيرو بده … خدا من رو تو دردسر انداخت تا قوی شم.
از خدا خواستم که بهم دانايی بده … خدا مشکلاتی واسم درست کرد تا از پسشون بر بيام
از خدا خواستم بهم موفقيت و کاميابی بده … خدا بهم مغز و نيرو داد تا کار کنم.
از خدا خواستم که بهم شجاعت بده … خدا منو به خطر انداخت تا از پسش بر بيام.
از خدا خواستم که عشق رو به من بده … خدا بهم آدمای درمانده رو داد تا به دادشون برسم
از خدا خواستم در حقم لطف بکنه و ازم طرفداری بکنه … خدا بهم شانس انتخاب داد.
از اون چيزايی که خواسته بودم هيچ چيزی عايدم نشد ولی همه چيزايی که احتياج داشتم به دست اوردم.